توانا بود هر که دانا بود

ساخت وبلاگ

"امیدوارم رو حرفت بمونی"

انگار تو نیز می دانی که فراموشی یعنی گزیدن درد،یعنی مستغرق شدن در رنج.شاید سهم ابدی من از خواستن و زیستن همین باشد که تو میخواهی! اما بحث ما فراموشی یا قصه خواب و بیداری نیست؛تعبیر حقیقتی است که آشفته ام می کند.می دانی!من راه درازی را طی کرده ام تا به آنچه می خواهم جامه عمل بپوشانم.پس از قصه فراموشی یا خواب و بیداری گذر کن تا تنهایی تن های زخم خورده ما با باور التیامی دلبرانه،معنایی دیگر یابد.فرزاد

توانا بود هر که دانا بود...
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : فراموشی, نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 23:16

در اوایل سلطنت رضا شاه پهلوی در یکی از محلات کوچک مازندران،درجه داری بود به نام "سرجوخه جبار" که فرماندهی پاسگاه ژاندارمری آن محله را بر عهده داشت.پاسگاه تحت فرماندهی او نیز معدود به خود او و یک ژاندارم دیگر بود.از قضا راهزن مسلحی در منطقه پیدا می شود که سرجوخه جبار او را دستگیر و تحویل دادسرا می ده توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 14:01

مدیریت محترم پرشین بلاگ

سلام علیکم

احتراما" همانگونه که مستحضرید سایت ذیربط  قریب به دوهفته با اختلال و تلاش برای رفع معایب فنی مواجه بود که بعد از رفع مشکلات سایت،وبلاگ اینجانب با حذف بخش بزرگی از دلنوشته های سالهای 94الی 96'مواجه گردیده است.لذا مراتب عدم رویت مطالب سالهای یاد شده از طریق جمیل ارسال ولی پاسخی دریافت نگردید.علی ایحال استدعا دارد مرحمت فرموده نسبت به برگشت و ویرایش مطالب ایام مذکور مساعدت مقتضی معمول فرمایید.با سپاس-فرزاد هخامنشی

توانا بود هر که دانا بود...
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 14:01

یکصد و سی و شش سال پیش،در زمهریر زمستان یکهزار دویست پنجاه شش خورشیدی،آن هنگام که ناصرالدین شاه قاجار برای دومین بار قصد رفتن به اروپا را داشت؛به زیر سرسرای طایفه ای جسور از پاهلونی های *مستقر در آلاشت مازندران،هلهله ای پیچید و فرزندی بدنیا آمد که او را رضا نام نهادند.پدرش سرهنگ عباسعلی خان پاهلونی، توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 18:06

آواز ها یم را به کو چه ریخته ام !  خاک ام را بیخته ام!  الک ام را آویخته ام  کفن ام را دو خته ام و مرگ را هم  تا حالا  چهار بار دیده ام شکر خدا هنوز زنده ام هنوز. آنچه را که خواندید بخشی از شعر "هنوز زنده ام" سروده ادیب فرزانه،دردانه زمان،استاد فرامرز شکوری است.برای استاد بزرگوار که تکیه گاه مستح توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 4:32

ماه رخی روی تو دیدن خوش است از لب لعل بوسه چشیدن خوش است چون تو پری رو ندیده ست کسی بر صنمی چون تو رسیدن خوش است. گر نظری سوی دل ما کنی هر نظری از تو بدیدن خوش است در طلب ات هر چه توانم کنم پیش تو چون بید خمیدن خوش است. مهر تو از دل نتوان کرد برون هر سخنی از تو شنیدن خوش است گر همه وقت مامن عنقا ر توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 17 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 4:32

ساعت حدودای پنج و نیم بعد از ظهر است که آرام و شمرده از بلندای پله های مشرف بر کلبه حاج آقا آقاجانی به صحن بلوار زیبای انزلی قدم می گذارم تا همانند اغلب ایام،لذت قدم زدن از ابتدا تا انتهای بلوار رویایی انزلی را در میان بلوار نشینان با صفا تجربه کنم.طبق معمول،ابتدا تمام طول بلوار را طی طریق کردم و هن توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 16 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 4:32

چهارده روز است که چون قاصدک پا در هوایم.به سرنوشت مرد میانسالی می اندیشم که در کنارش پسر بچه ای دوازده ساله پابه پای او حرکت می کند.هر جا که  پدرش از حرکت باز می ایستد او نیز دستانش را سخت می فشارد و به هر کجا که  چشمان پدرش خیره می ماند او نیز به همان جا چشم می دوزد.اول بار که این دو نفر را  هنگام توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 4:32

 من و زنم قبل از متارکه حدود ده سالی می شد که با یه زن و شوهر بظاهر خوشبخت بنام بهرام و سوسن دوست بودیم.طبیعتا" ما هم مث همه دوستان رفت و آمد خانوادگی داشتیم.در تمام این مدت نه من نه زنم هیچکدوم نمی دونستیم که بهرام و سوسن زن و شوهر نیستند! واقعا" از این موضوع بی خبر بودید؟ آره بخدا! اونا طوری حرفه توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 20 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 4:32

دلتنگت شدم عمو جان دلواپس سلامتت دیشب در خواب دیدمت بشاش و بیقرار! گفتی به میهمانی می روی دلتنگ تر شدم! می دانی چرا؟ چون هرگز بیاد ندارم از طایفه پدری ام کسی به میهمانی کسی رفته باشد! آه... عمو جان دلواپست شدم خواب از چشمانم پرید خواستم از تو بنویسم قلم از دستم افتاد خواستم از تو بگویم گریه امانم ند توانا بود هر که دانا بود...ادامه مطلب
ما را در سایت توانا بود هر که دانا بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddidarbashoma6 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 4:32